همه ي پنجره ها خنديدند
و نسيمي كه پر از عاطفه بود،
پرده را مي رقصاند
افق آهسته دميد
نبض يخ بسته ي من باز تپيد،
"دلم عاشـــــــق شــده بود"
عاشق گرمي آن واژه ي پاك
عاشق مطلع جوشنده ي نور
عاشق يك گل سرخ،
عاشق شهر بلور.
"واژه ي تـازه ي من، پنـجره ي چشـــــــم تو بود،"
ناگهان برقي زد:
باد و باران گفتند:
آسمان تعطيل است!"
پرده ها،
پنجره ها،
و نسيم سحري
" رويــــــــــــــــــا " بود..............